متن کامل نوشته باران کوثری
خنده ام مى گیرد. دلم برایتان مى سوزد. شبیه آدم هاى بى آبرویى
هستید که چیزى براى از دست دادن ندارند پس به هر بهانه اى شلنگ تخته مى
اندازند و به بقیه تهمت مى زنند. آقایان! شما حرف از فساد نزنید که غش مى
کنم از خنده! مى خواهید از فساد مالى و بخوربخورهاى پشت صحنه هایتان حرف
بزنیم یا فساد کلامتان که بوى تعفنش همه رسانه هایتان را برداشته؟
خنده ام مى گیرد، که مأموریت تان تعطیل کردن سینما بود و به نتیجه نرسید.
انصافاً هر چه توانستید کردید: از بستن خانه ما، خانه سینما گرفته تا لغو
پروانه هاى ساخت و نمایش. هر چه کردید راهى پیدا شد، هر درى را بستید درى
باز شد و فقط ننگ و بدنامى اش به شما ماند (که فرقى هم برایتان نمى کند،
کارتان از این حرف ها گذشته).
آنچه امروز این طور آتش تان مى زند همین است که هر چه کردید به هیچ جا نرسید و حالا در دنیا به جاى شما و افتضاحات مکررتان ایران را به نام سینماى نجیبش مى شناسند.
دلم برایتان مى سوزد آقایان که در حال غرق شدنید و به هوا چنگ مى زنید که
شاید همه چیز را با خودتان پایین بکشید. اما بیش از شما دلم براى کسانى
مى سوزد که دیروز همکار ما بودند و امروز با هر وعده اى - از پول و موقعیت
تا بخشش و گذشتن از سر خلاف هایشان - شرافتشان را چنین ارزان به شما
فروختند. دلم برایشان مى سوزد که یک شبه ره صد ساله رفتند و چنان نفرت و
کینه اى به جان خریدند که حتى شما و قدرت و رسانه هایتان هم توان جبرانش را
ندارید.
ما، هستیم آقایان! سینما مى ماند چون مردم مى خواهند که
بماند. شما از سینما بروید! بروید و ستاره هاى قلاده به گردنتان را هم با
خود ببرید. تأیید نجابت ما و سینمایمان همین عدم تأیید شماست. خیر پیش...